معنی قدرت پذیرش
حل جدول
باجنبه،با ظرفیت
لغت نامه دهخدا
پذیرش. [پ َ رِ] (اِمص) مصدر دوم پذیرفتن. قبول. پذیرفتاری. تعهّد. تقبّل. فرمانبرداری. (برهان): و به بخارا شدند [یعنی حسین طاهر و عبداﷲ صابونی] و امیر خراسان را پذیرشها کردند به مالهاء بزرگ. (تاریخ سیستان).
بدادو دهش دل بیارای ورای
پذیرش کن از نیکوی با خدای.
اسدی.
خردمند رو از پذیرش نتافت
بغوّاصی در بدریا شتافت.
نظامی.
قدرت
قدرت. [ق ُ رَ] (ع مص) قدره. توانستن. توانائی داشتن. رجوع به قدره و قدران شود:
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد.
کافی سبزواری (از آنندراج).
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.
نظامی.
قدرت. [ق ُ رَ] (اِخ) (شیخ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است: 1- حکایات قدرت. 2- دیوان قدرت. وی به سال 1290 هَ. ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3602) (ریحانه الادب ج 3 ص 281).
بهره پذیرش
بهره پذیرش. [ب َ رَ / رِ پ َ رِ] (اِمص مرکب) قابلیت تقسیم. (دانشنامه ٔ علایی ص 114).
فارسی به آلمانی
Akzeptanz, Annahme, Eintritt [noun], Aufnahme (f), Empfang (m)
فرهنگ معین
فرمانبرداری، قبول، به رسمیت شناخته شدن نماینده یک دولت نزد دولتی دیگر. [خوانش: (پَ رِ) (اِمص.)]
فرهنگ عمید
پذیرفتاری، پذرفتاری، قبول،
تعهد، آگرمان،
فرمان برداری،
(اسم) قسمتی در بیمارستان، هتل و امثال آن که وظیفۀ متصدی آن ثبتنام مراجعین است،
قدرت
توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن،
توانایی، نیرو،
سلطه، نفوذ فرمان،
* قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن،
* قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن،
* قدرت نمودن: = * قدرت کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهدهگیری، قابلیت، قبول، مطاوعت،
(متضاد) رد
فارسی به عربی
استقبال، تصریح، دخول، قبول، مریض، موافقه
فرهنگ فارسی هوشیار
تعهد، قبولی
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1916